خوش آمدید
نکند همانند کسانی باشیم که سالها زندگی کنیم
و آیات به گوشمان نخورده باشد

.

فهرست
of
تفسیر نوجوان

بسم الله الرحمن الرحیم - یا بن فاطمه سلام الله علیها

مقدمه

مقام معظم رهبری(مد ظله العالی):

عزیزان من، جوانان ایرانی، جوانان مؤمن، جوانان انقلابی، آشنایی‌تان با قرآن، اُنس‌تان با قرآن، استفاده‌تان از قرآن را روز به روز بیشتر کنید. این مایۀ قوت شماست. این مایۀ اقتدار شماست. این مایۀ عزت شماست. 27/02/1397

چگونه به قرآن نگاه کنیم؟

شاید گمان شود که قرآن از گذشته قصه گفته است. اما واقعیت این است که خداوند آینده را سروده است. ما با انبیاء و رسولان(ع) نبودیم، اما دیدیم و چشیدیم همۀ آنچه که بر آنان و اصحابشان واقع شد.

ما دیدیم که چگونه سامری‌ها فتنه می‌کارند و خون به دل هارون می‌کنند. دیدیم که چگونه ابتدا خودشان کشته سازی می‌کنند و سپس آنچنان فشار اجتماعی و سیاسی بر موسی(ع) وارد می‌کنند که وادار می‌شود ـ برای دفع شرّ ـ بقره‌ای را ذبح کند و پایش را به کشتۀ بنی اسرائیل بزند تا برخیزد و قاتل حقیقی‌اش را برملا کند.

ما سکان‌داری‌های نوح و نترسیدن از طوفانهای سهمگین را چشیدیم. به زیرکشیده شدن قدرتهای پوشالی را در بت‌شکنی ابراهیم(ع) شاهد بودیم. ما دقیقا شاهد بودیم که چگونه می‌شود که قرآن بر سر نیزه می‌رود و جای ظالم و مظلوم عوض می‌شود.

در این چهل و اندی سال، ما همه چیز و همة تاریخ را دیدیم و چشیدیم و اکنون وقت آن رسیده است که این چشمِ چهل ساله، تاریخ انبیاء و رسولان را دوباره بخواند. همه چیز از حضرت آدم(ع) شروع شد، آن هنگامیکه ملائک نتوانستند از عهدۀ اسماء الهی بربیایند و قرار شد که تازه واردی به نامِ آدم(ع) به میدان بیاید.

تعجب ملائک

نزدیک به ده هزار سال پیش ...

ملائک پرسیدند که خدایا ـ چرا انسان را آفریدی؟!

و هنوز این انسان ده هزارساله نمی‌داند چرا؟!

و هنوز گمان می‌شود که خوب بودن و تسبیح و تقدیس کافی است!

ألف، ألف، یعنی هزار هزار انسان و انسان و انسان آمدند و منقرض شدند، آمدند و منقرض شدند، تا اینکه نوبت به آدم(ع) و ذریّه‌اش رسید ...

تعجب ملائک

وَ إِذْ قٰالَ رَبُّكَ لِلْمَلاٰئِكَةِ إِنِّي جٰاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً، قٰالُوا أَ تَجْعَلُ فِيهٰا مَنْ يُفْسِدُ فِيهٰا وَ يَسْفِكُ اَلدِّمٰاءَ، وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ؛ قٰالَ إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ ﴿البقرة30﴾

من می‌خواهم در این زمین خلیفه‌ای قرار دهم ... (از جانب ربّ)

خلیفه الله، خلیفه رب، نظام خلافت،‌

این صدای خدا بود و انگار موج جدیدی در راه بود. دوباره انسانی و نیز دوباره نسلی و آغاز تاریخی که انگار قرار است از میان دشستان خون و فساد عبور کند.

ملائک خشکشان زد و همگی از تصمیم خداوند بهت زده شدند. آن‌ها به چشم دیده بودند که انسان‌های قبلی، چه فسادی در زمین به راه انداخته بودند. حسابی سردرگم شده بودند و با خودشان ‌گفتند:

یعنی دوباره انسانی جدید؟!

و باز دوباره فساد و یُفْسِدُونَ فِی الأَرْضِ

آخر برای چه؟!

ما که به‌زیبایی خداوند را عبادت می‌کنیم،

و «تسبیح و تقدیس» می‌کنیم،

پس چرا خداوند می‌خواهد ...؟

پرسشhttps://survey.porsline.ir/s/r5FY8h9C

تعجب ملائک از تصمیم خداوند آنگاه که می‌گویند « قٰالُوا أَ تَجْعَلُ فِيهٰا مَنْ يُفْسِدُ فِيهٰا وَ يَسْفِكُ اَلدِّمٰاءَ»، در کدام سوره و کدام آیه آمده است؟

1) بقره 282) بقره 293) بقره 304) بقره 31

نسناس‌ها

عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ سُئِلَ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ ع هَلْ کانَ فِی الْأَرْضِ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِ اللَّهُ تَعَالَی یعْبُدُونَ اللَّهَ قَبْلَ آدَمَ ع وَ ذُرِّیتِهِ فَقَالَ نَعَمْ ...

به نقل از امام باقر(ع)، از امیر المومنین(ع) سوال شد: آیا قبل از آدم و ذریه او خلقی از مخلوقات خداوند تعالی در زمین بود که خدا را عبادت کند؟ حضرت فرمودند: بله ... [ادامۀ حدیث در لینک زیر]

نسناس، انسان اولیه، انسان نئوآندرتال، انسانهای نخستین،more: Quran313.com/3731

تمام خاطرات انسان‌های قبلی، جلوی چشمشان آمد. به حسب روایاتِ «ألف ألف»، بارها و بارها گونه‌‌های انسانی آمده و رفته بودند و آخرین گونه از آنها به نام نسناس‌ها تازه دورانشان به پایان رسیده بود.

نسناس‌ها ـ طبق احادیث ـ ابتدا خداوند را عبادت می‌کردند و شروع خوبی داشتند اما بعد از هفت هزار سال بالآخره آنها هم کِرم‌زده و فاسد شدند. فساد، گناه، معصیت .. تا اینکه یک روز خداوند پرده‌‌های آسمان را کنار زد و به برخی از ملائک گفت بنگرید.

ملائک از مقربین هستند و مقربین، تحمل فساد و معصیت را ندارند. تا چشمشان به زمین افتاد ـ در حدیث است که ـ خشم و غضب سرتاسر وجودشان را فراگرفت و گفتند:

پروردگارا، اجنه و نسناس‌ها زمینت را به ظلمت و فساد ‌کشانده‌اند؛ درحالی‌که تو آن‌قدر قدرت داری که می‌توانی به یک چشم‌برهم‌زدن همهٔ آن‌ها را نابود کنی. خدایا ما نمی‌توانیم چنین چیزی را تحمل کنیم. اجازه بده تا به زمین برویم و زمینت را پاک کنیم.

ملائک با تمام وجود خواستند و خداوند هم اجازه داد. اذن الهی برای نابودی و انقراض نسناس‌ها صادر شد و از آن پس ساکنان آسمان بی‌صبرانه انتظار می‌کشیدند که روز موعود فرا برسد.

نبردِ افلاک

ملائک گفتند فَقالُوا رَبَّنَا أَ تَجْعَلُ فِيها مَنْ يُفْسِدُ فِيها وَ يَسْفِكُ الدِّماءَ كَمَا فَعَلَتْهُ الْجِنُّ بَنُو الْجَانِّ الَّذِينَ قَدْ طَرَدْنَاهُمْ عَنْ هَذِهِ الْأَرْضِ- وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ‏ نُنَزِّهُكَ …‏ وَ نُقَدِّسُ لَكَ‏ نُطَهِّرُ أَرْضَكَ مِمَّنْ يَعْصِيكَ... / از حدیث نبرد ملائک با اجنه و سپس سکونت در زمین

قَدْ طَرَدْنَاهُمْ عَنْ هَذِهِ الْأَرْضِ یعنی روزی بود که ملائک بر علیه ساکنان زمین در زمین سرازیر شدند و ... ـ شاید مثل آخرالزمان که جبرئیل و جمعی از ملائک، زره بر تن و شمشیر بسته نزد امام(عج) فرود خواهند آمد

نبرد افلاک، جنگ ستارگان، more: Quran313.com/3731

فرجام نسلِ نسنانس‌ها به سوی تباهی بود. هیچگاه در نظام الهی، بی‌اعتنایی به خدا و احکامش و سر و گوش سپردن به خُطواتِ اجنه و شیاطین بدون فرجام و رها واگذاشته نمی‌شود. طبق حدیث، اجنه در آن روزگاران مادی و زمینی بودند، دیده می‌شدند، در کنار نسناس‌ها بر روی زمین زندگی می‌کردند و با آنها حشر و نشر داشتند.

شاید به مانند آن روایتی که می‌گوید در جبرئیل در آخرالزمان شمشیر بسته و زره به تن نزد امام(عج) فرود می‌آید، شاید در آن روزگاران نیز ملائک لباس جنگ به تن کرده، با شمشیرهایی که مرگ از لبۀ آن‌ها می‌چکید مننتظر بودند. قلب‌هایشان آکنده از خشم و غضب الهی بود و با بغض و ناراحتی در انتظار روزی بودند که پای آسمان به زمین باز شود.

با گذر ایام و سالها، موعد حساب و کتاب نسناس‌ها نزدیک و نزدیکتر می‌شد در حالیکه آنها در غفلت‌شان مشغول بازی و فساد بودند تا اینکه روز موعود فرا رسید.

شاید این اولین نبردِ افلاک یعنی نبردِ بین آسمانیان و زمینیان بود. نبردی بین گونه‌ها که فرجام انسانهای پیشین را به این آیه ختم کرد: «يُهْلِک النَّسْلَ».

درهای آسمان باز شد و این ملائک بودند که از هر طرف بر زمین سرازیر می‌شدند تا زمین را از لوث وجود ساکنانش اعم از اجنّه و نسناس‌ها پاک‌سازی کنند.

خداشناسی

خداشناسیِ خودمان را مبتنی بر آیات - آیه به آیه - بچینیم و - آجر به آجر - از نو بسازیم.

خداشناسی درس مهمی است. نباید در ابتدایی درجا بزنیم. مانند فرشتههای روز اول نباشیم که پرسیده بودند خدایا ما سر در نمیآوریم که این آدم(ع) برای چه آفریده شده است؟

اوج خداشناسیِ ملائک - در آن روز - تسبیح و تقدیس بود. ولی خیلی زود خداوند متوجهشان کرد که : أَسْماءِ هؤُلاءی است ...

خدایی که ملائک نمی‌شناختند

از حدیث خلافت ملائک: ...نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ وَ قَالُوا: اِجْعَلْهُ مِنَّا فَإِنَّا لاَ نُفْسِدُ فِي اَلْأَرْضِ وَ لاَ نَسْفِكُ اَلدِّمَاءَ... ملائک گفتند که در بین ما نه فاسدی هست و نه خونریزی پس آن خلیفه را از ما قرار بده ...

خدایا ما از امری که در پیش داری سر در نمی‌آوریم...

خداشناسی،more: Quran313.com/3731

طبق آنچه در احادیث آمده، نسل نسناس ـ به جز تعدادی معدود ـ منقرض شد، اجنه و شیاطین باقی مانده از زمین طرد شدند و نهایتا ابلیس توسط ملائک دستگیر شد.

دیگر در روی زمین نه فسادی بود؛ نه خونریزی. سال‌های سال از نبرد افلاک گذشته بود و زمین پاکسازی شده بود. ابلیس ـ همان‌که دستگیر شده بود ـ آن‌قدر برای خدا نماز خوانده بود که جنسش بسیار متفاوت و هم‌نشین با ملائک شده بود.

همه‌چیز طبق روال به‌پیش می‌رفت تا اینکه آن روز بزرگ اتفاق افتاد و صدای خدا در زمین و زمان پیچید:

انسانی جدید در راه است که می‌خواهم او را خلیفه قرار دهم ...

ملائک آن‌چنان بهت‌زده شدند که نتوانستند نپرسند. پس پرسیدند:

خدایا آیا ما برایت «تسبیح و تقدیس» نمی‌کنیم؟ که می‌کنیم.

خدایا، مگر تو دنبال چه چیزی هستی ؟

مگر فقط خوب بودن کافی نیست؟

نه تنها خونریزی بلکه اصلا آزارمان به کسی نمی‌رسد.

خدایا مگر همین‌ها کافی نیست؟

اینها اوج چیزهایی بودند که در ذهن ملائک می‌گذشت و کسی چه می‌دانست که چه غوغای عظیمی در افق نگاه خداوند در پیش است؟!

مبحث تکمیلی

نهج البلاغه: «وَکَمالُ تَوْحیدِهِ الاِخْلاصُ لَهُ وَ کَمالُ الاِخْلاصِ لَهُ نَفىُ الصِّفاتِ عَنْهُ»

فرموده‌اند که کمال توحید، منزه دانستن خداوند از صفات مخلوق است. بنابراین وصف خداوند به خوشنودی و رضا یا خشم و غضب در این نوشتار تلویحی است.

اینکه گفته می‌شود «کسی چه می‌دانست که چه غوغای عظیمی در افق نگاه خداوند در پیش است» بدین معنا نیست که خداوند چشم داشته باشد یا اعضاء و جوارحی. بلکه در انشای متن به جهت تفهیم موضوع چاره‌ای نیست که اینگونه مسامحتا صحبت شود.

چه بسیار است که در روایات از رضا یا غضب الهی و از این قبیل صفات صحبت شده و همیشه فرض بر این بوده که شنونده واقف به این تمایز می‌باشد.

در این نوشتار سعی بر آن است که تا سطح دانش‌آموزی جذابیت متنی حاصل شود و نهایتا بسته‌ای مورد اقبال عموم فراهم آید. بنابراین ضمن دوری از بحث‌های تخصصی و انتخاب سبکی محاوره‌ای و قصه‌گونه در تفسیر، به تناسب در مسیر پیشبرد متن اینگونه اصلاحات گوشزد و تاکید خواهند شد.

همچنین است زمانیکه از تعجب ملائک صحبت می‌شود. توجه شود که سبک متن قصه گونه است.

پاسخ اسرار آمیزِ خداوند

قَالَ أَمِيرُ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ فِي حَدِيثٍ: إِنَّ اَللَّهَ تَعَالَى قَالَ لِلْمَلاَئِكَةِ: إِنِّي جٰاعِلٌ فِي اَلْأَرْضِ خَلِيفَةً قٰالُوا أَ تَجْعَلُ فِيهٰا مَنْ يُفْسِدُ فِيهٰا وَ يَسْفِكُ اَلدِّمٰاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ وَ قَالُوا: اِجْعَلْهُ مِنَّا فَإِنَّا لاَ نُفْسِدُ فِي اَلْأَرْضِ وَ لاَ نَسْفِكُ اَلدِّمَاءَ. فَقَالَ اَللَّهُ: يَا مَلاَئِكَتِي، إِنِّي أَعْلَمُ مٰا لاٰ تَعْلَمُونَ ، إِنِّي أُرِيدُ ...

ملائک گفتند: خدایا آن خلیفه را یکی از ما قرار بده که تسبیح و تقدیست می‌کنیم...

خداوند فرمود: من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید. من می‌خواهم که ...

این چیست که خدا می‌داند و ما نمی‌دانیم ...؟

کلمات کلیدی: خداشناسی

...قالَ إِنّی اَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُون /بقره 30 / من یک‌چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید. این پاسخ خداوند به ملائک بود.

ملائک با تعجب به آدم(ع) خیره شدند. معمایی بزرگ در قلبشان می‌طپید و دیگر سکوت کردند. سکوتی که هزاران فریادِ سردرگمی در خود داشت:

این چه چیزی است که خدا می‌داند و ما سر درنمی‌آوریم؟!

این تازه وارد چه چیزی در مشت دارد که حتی ملائک هم از آن بی‌خبرند؟ چه‌کار می‌خواهد بکند؟ همه منتظر بودند که از این راز نهفته سر در بیاورند

خدا کسی است که برنامه دارد

إِنَّ رَبَّكُمُ اَللّٰهُ اَلَّذِيخداشناسی: و پروردگارتان کسی است که
خَلَقَ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ فِي سِتَّةِ أَيّٰامٍخلق نمود آسمانها و زمین را در شش دوره
ثُمَّ اِسْتَوىٰ عَلَى اَلْعَرْشِسپس بر فراز عرش برآمد
يُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ... ﴿يونس‏، 3﴾او تدبیر می‌کند « ألـ + أمر» را

او کیست؟ کسی است که هفت گنبد افلاک را به پا کرد، تا سپس بر فراز عرش برآید، تا اَلْأَمْر را تدبیر و مدیریت نماید ـ امری واحد و معرفه و معلوم را ...

اولوالعزم، خداشناسی،...

نکند به ملائک ایراد بگیریم چراکه خدایی که آن روز ملائک نمی‌شناختند، هنوز هم این انسان ده هزار ساله نمی‌شناسد. آری، فقط خوب بودن کافی نیست بلکه امری در میان و برنامه‌ای در پیش روی است. تا چه کسانی از برای پیشبرد أمرُ الله عزم نشان دهند؟!

اینجا بود که خداوند اسم بهترین مخلوقاتش را گذاشت «اولوالعزم». اولوالعزم یعنی صاحبانِ عزم و این چیزی بود که خداوند دنبالش بود. اینکه چه کسانی برای پیشبرد برنامۀ خدا، عزم نشان خواهند داد:

یک پروژه،

یک امر،

و یک خدا

که بر فراز یک عرش،

یُدَبّرُالاَمر خواهد کرد،

امری واحد که معرفه است و معلوم

« أَتى أَمْرُ اللَّهِ فَلا تَسْتَعْجِلُوهُ » ـ نحل 1

أسماء و صفاتِ خدا

خداوند اسمهایی دارد

آنها اسمهای خدا هستند

نه مثل اسمهای ما

بلکه آنها مخلوقاتی از خدا هستند

اما از عظیم ترین مخلوقات الهی هستند

نازنین ترین مخلوقات پیش خدا هستند

آنها اسمهای خدا هستند

آیا کسی هست که بتواند اسمهای آنها را انباء کند؟!

این مسئله‌ای بود که میلیاردها سال حل نشده باقی مانده بود

حل این معادله در انتظار پهلوانی به نام آدم(ع) بود

أسمائی الهی

...فَقٰالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰءِ... /31 بقره

خداوند به ملائک فرمود که اسمهای اینها را انباء کنید اگر راست می‌گویید

کیست که بتواند أسماء مرا انباء کند...؟

اسماء و صفات خدا، اسماء و صفات الهی

دیگر وقت آن شده بود که خداوند کلاس درس را برپا نماید. درسی بزرگ، نه فقط برای ملائک، بلکه برای همۀ زمین و زمان.

عن‌قریب بود که مشتش را باز کند و نه فقط درس اول و آخرش بلکه همۀ حرف دلش را فاش کند.

چه چیزی بهتر از اینکه قبل از آغاز قصۀ بشریت، ـ همان روز اول ـ حرف اول و آخرش را بزند، حجت را تمام کند و تکلیف یک سوال اساسی را از همان ابتدا روشن کند: براستی چرا خداوند آدم(ع) را آفرید؟

ملائک یک بار و من هزار بار و باز دوباره می‌پرسم: خدایا، به راستی تو به دنبال چه چیزی بودی؟ اَلْأَمْر چیست و يُدَبِّرُ اَلْأَمْرَ برای چیست؟ خدایا چه در سر داری؟ با ما سخن بگو...

و خداوند سخن گفت:

ای ملائک، آیا می‌توانید اسمهای آنها را انباء دهید؟

...فَقٰالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰءِ... /31 بقره

او خدایی است که می‌خواهد ظهور کند البته نه ذاتش، بلکه اسماء و صفاتش. آیا کسی هست که اسماء مرا إنباء کند، توضیح بدهد، تبیین کند، فاش کند، ظهور بدهد، آشکارشان کند، آنها را در زمین و زمین به پا کند...؟

أَسْماءِ هؤُلاء ـ اسمهایِ آنها

وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ كُلَّهٰاو خداوند تعلیم داد به آدم(ع) کل أسماء را
ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى اَلْمَلاٰئِكَةِسپس آنها را به ملائک عرضه کرد
فَقٰالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰءِگفت: اسم‌های آنها را انباء کنید
إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ... ﴿البقرة، 31﴾اگر راست می‌گویید!

«فَقٰالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰء» فقط یک آزمون نبود، همۀ حرفِ خدا بود ...

اسما، اسماء خدا، اسماء الهی، اسماء و صفات،...

نکند به ملائک ایراد بگیریم. خدایی که آن روز ملائک نمی‌شناختند، هنوز هم این انسان ده هزار ساله نمی‌شناسد. آری، فقط خوب بودن کافی نیست بلکه امری در میان و برنامه‌ای در پیش روی است. تا چه کسی بتواند اسماء الهی را ظهور بدهد.

خداوند گفتنی‌ها را گفت و مگر از این نیز فاش‌تر می‌توان گفت. همان روز اول، همۀ حرفِ آخرش را زد. آیا هنوز هم کسی هست که هدف خدایش را نیافته باشد؟! و نیز هدف از حضور آدمی بر این خاک؟! ـ فَقالَ أَنْبِئُونی بِأَسْماءِ هؤُلاءِ..

لاٰ عِلْمَ لَنٰا

قٰالُوا سُبْحٰانَكَ لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِلاّٰ مٰا عَلَّمْتَنٰا إِنَّكَ أَنْتَ اَلْعَلِيمُ اَلْحَكِيمُ ﴿البقرة، 32﴾

ملائک گفتند: خدایا این تویی که سُبحان هستی و نیست علمی از برای ما، مگر آنچه به ما تعلیم کرده‌ای

خدایا ما بلد نیستیم .. حتی جبرئیل(ع)؛ حتی اسرافیلِ بزرگ هم (ع)؛

معادله‌ای که میلیون‌ها سال روی میز خدا حل نشده باقی بود

عالین،...

ملائک هاج و واج به آنها نگاه کردند:

اسم‌های آن‌ها !! ـ أَسْماءِ هؤُلاء !!

آزمون ملائک آغاز و نگاهشان به سوی عرش دوخته شده بود: انواری عجیب و عظیم در حال طواف به دور عرش(حدیث در فصول بعدی).

یک نگاهی به «آن‌ها» انداختند. دوباره به «آن‌ها» نگاه کردند، و دوباره و باز دوباره .. اما بلد نبودند. بلد نبودند آن‌ها را تبیین و «إنباء» کنند.

از زمین تا آسمان‌ها، حتی تا اوج آسمان هفتم، چیزی نبود که بلد نباشند یا از دسترسشان خارج باشد. اگر هم بلد نبودند لااقل جبرئیل، میکائیل و یا اسرافیل بزرگ حتماً می‌دانستند.

اما «آن‌ها» خیلی فراتر از آسمان‌ها بودند، حتی خیلی فراتر از آسمان هفتم. این بار حتی جبرئیل و میکائیل و حتی اسرافیل هم «آن‌ها» را بلد نبودند.

در همان آغاز ماجرای آدم(ع)؛ خداوند امتحانی عجیب و غریب به پا کرده بود. عرق سرد بر پیشانی جبرئیل نشسته بود. اسرافیل هم شرمنده سرش را پایین انداخته بود. و همگی باهم گفتند خدایا ما بلد نیستیم.

قصۀ خدا

قصه، قصۀ آدم(ع) نیست

قصه، قصۀ خداست

و نیز قصۀ اسماء خدا

که با آدم(ع) آغاز شد

و آدم(ع) آغازش کرد

و تا ظهور ادامه خواهد داشت

و بعد تا قیامت ...

قصه، قصۀ‌ خداست ـ قصۀ اسمائش، قصۀ صفاتش

قصه، قصۀ خداست

فَتَلَقّٰى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمٰاتٍ فَتٰابَ عَلَيْهِ إِنَّهُ هُوَ اَلتَّوّٰابُ اَلرَّحِيمُ ﴿البقرة، 37﴾

پس کلِماتی را بر آدم القاء نمود، پس اینچنین توبه واقع شد...

آدم را اینگونه آغاز نمود: وَ عَلَّمَ آدَمَ اَلْأَسْمٰاءَ

و اینگونه به پایان برد: فَتَلَقّٰى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمٰاتٍ

اسماء الهی، صفات الهی، اسماء و صفات الهی، اسماء و صفات،...

چه کسی از ملائک فکرش را می‌کرد که قصۀ این تازه وارد به اسماء الهی گره خورده باشد – و چه آغاز عجیبی.

اما پایانش عجیب‌تر است:

آنجائیکه خداوند کلمات را نیز بر آدم(ع) القاء می‌کند،

- فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ.

قصه‌ای که آغازش با أسماء و پایانش با کلمات باشد دیگر قصۀ آدم نیست، بلکه قصۀ خداست. پای أسماء و صفات خدا در میان است و قصه، قصۀ اوست. در این میان، پهلوانی پای به میدان نهاده که خلیفۀ خداست و مأموریتش برپایی أسماء و کلماتِ الهی در زمین و زمان است.

این آیات قصۀ خداست و چه بسیار عجیب است:

یکی بود؛ یکی نبود

«یه تعداد أسماء، یه تعداد کلمات»

میلیاردها سال مکنون و مخفی و غیب

غیب بودند و غیب بودند و غیب بودند؛

هیچ‌یک از اجنه، هیچ نسناس و حتی هیچ فرشته‌ای

خلاصه هیچ کسی نبود که بتواند آن‌ها را انباء کند

تا اینکه یک روز سر و کلۀ تازه واردی پیدا شد

پهلوانی به نام آدم(ع)

کلِمات ـ یا همان صفات الهی

وَ یحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکلِماتِهِ /یونس82، انفال7، شوری24/

ـ و اما حق، با کلِمات احقاق خواهد شد

توبۀ آدم(ع)، به امامت رساندن ابراهیم(ع) و آیندۀ نورانی تاریخ ـ همه و همه بند به کلمات بودند و کلِمات نیز بندِ به آدم(ع)...

توبه آدم، صفات خدا، امامت،

فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ، یعنی توبۀ آدم(ع) با «القاء کلِمات» پذیرفته شد.

وَ إِذِ ابْتَلى‏ إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا، یعنی ابراهیم(ع) نیز با «ابتلاء به کلمات» به مقام امامَ النّاس رسید.

از همۀ این‌ها فراتر اینکه «وَ یحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکلِماتِهِ». یعنی آینده نیز تماماً بند به کلِمات است چراکه فرمودند:

وَ يُحِقُّ اَلْحَقَّ بِكَلِماتِهِ يَعْنِي بِالْأَئِمَّةِ وَ اَلْقَائِمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ،

روایت دیگر: يَعْنِي لِيُحِقَّ حَقَّ آلِ مُحَمَّدٍ حِينَ يَقُومُ اَلْقَائِمُ،

روایت دیگر: اَلْحَقُّ در این آیه لِأَهْلِ بَيْتِكَ، اَلْوَلاَيَةُ

روایت دیگر: آن‌هایی‌که که مُنْتَظِرُونَ لِدَوْلَةِ اَلْحَقِّ هستند وَ سَ‍يُحِقُّ اَللّهُ اَلْحَقَّ بِكَلِماتِهِ ـ که به‌زودی خداوند حق را احقاق خواهد کرد، آن هم با کلماتش.

همۀ این روایات یعنی همانا باطل نابود شدنی است اما به‌وسیلۀ آمدنِ حقّ و حق نیز به پا نخواهد شد مگر به‌وسیلۀ «کلمات»: وَ یحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکلِماتِهِ.

همۀ این روایات یعنی اینکه قصۀ خدا بدون «کلِماتش» هیچ ظهوری نداشت.

قصۀ خدا بدون «اسماء» و «کلِماتش» هیچ ظهوری نداشت و حالا این حضرت آدم(ع) بود که پای به میدان گذاشته بود تا اول پای أسماءِ آنها را به زمین باز کند و در نهایت صفات ـ همان کلمات الهی ـ را هم به زمین بکشاند.

چه کسی فکرش را می‌کرد که این تازه وارد بتواند ظرف نزول هم برای اسماء و هم برای صفات الهی گردد و راه آنها را از اوجِ عوالم غیب به سوی پایین باز کند. تنور سرد تاریخ، اگر به حضور آدم(ع) گرم نمی‌شد آنگاه هیچ گاه از کلمات خبری نبود که نبود.

آدم(ع)‌ و امرِ ظهور

قالَ یا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمائِهِمْخداوند فرمود ای آدم، اسمهای آنها را انباء کن
فَلَمَّا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمائِهِمْپس هنگامیکه به اسمهای آنها انبائشان داد
قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکمْخداوند فرمود: آیا نگفتم شما را
إِنِّی أَعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ...که همانا من غیب را می‌دانم (غیبِ آسمانها و زمین) /بقره33

همانا خداوند غیب را می‌دانست. ملائک اما نمی‌دانستند پس آدم برایشان آشکار کرد. اسماء آنها را از غیب برای ملائک ظهور داد.

غیب، اسماء هولاء،

ای ملائک، کنار بایستید تا آدم به میدان بیاید:

ای آدم، به میدان برو و اسماء مرا «اِنباء» کن

این فرمان خدا بود. آدم روانۀ میدان شد و اولین چشمه از هنری که خداوند در وجودش گذاشته بود را نشان داد.

معادله‌ای که میلیاردها سال در دست‌های خدا معطل مانده بود، بالاخره حل شد و ناگهان اتفاق عجیبی افتاد. آسمان‌ها و زمین به نور اسماء الهی، نورافشان شدند.

ملائک هنوز حیرت‌زده بودند. میلیاردها سال به تسبیح و تقدیس مشغول بودند. خیلی خوب بودند. نه دزدی، نه فساد، نه اختلاس، نه غیبت و دروغ و تهمت و خلاصه اینکه هیچ بدی نداشتند. اما از عهدۀ معادلۀ اسماء برنیامده بودند.

ظهورِ أسماء و صفات

قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکمْ إِنِّی أَعْلَمُ غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ... /بقره33

خداوند فرمود: آیا نگفتم شما را که من غیبِ آسمانها و زمین را می‌دانم

معادله حل شد و اسماء الهی به از غیب به شهود کشیده شد. بالآخره کسی پیدا شد که آن «غَیبَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض» را انباء (نبوت) نماید، آغازش نماید...

اسماء، صفات الهی،‌ کلمات، غیب، شهود،

دیگر حساب کار دست همه آمده بود که چه کسی باید خلیفه باشد؟ آدم(ع) بود که این‌کاره بود:

وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ، یعنی: آدم بود که قابلیت تعلیم اسماء را داشت

فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ، یعنی: آدم بود که قابلیت القاء و دریافت صفات الهی را داشت

یعنی اسماء خدا، منتظر آدم(ع) بود

یعنی صفات خدا، منتظر آدم(ع) بود

یعنی زمین و زمان منتظر آدم(ع) بود

یعنی امر ظهور منتظر آدم(ع) بود

یعنی خداوند می‌خواست که در کلماتش تکرار شود و نیز در اسماء هؤلائش و این آدم(ع) بود که قابلیت این جریان‌سازی عظیم را داشت.

آدم(ع) را این‌گونه آغاز کرد: وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمٰاءَ...

و این‌گونه به پایان برد: فَتَلَقَّىٰ آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمَاتٍ...

نه قبلش را گفت و نه بعدش را؛

معادله بسیار روشن است:

فقط امر ظهور برایش مهم است

فقط أسمائش

و فقط کلِماتش (صفات الهی)

هر کلمه‌ای از کلماتش وصفی در نهان داشت و هر اسمی از اسماء هؤلائش، دریایی از گفتنی‌ها. انگار نظام الهی نیز منتظر آدم(ع) بود تا بیاید و راه تاریخ را به‌سوی ظهور اسماء و صفاتش باز کند. و آدم(ع) نشان داد که این‌کاره است

خدا شناسی

امام خمینی(ره): هرگاه برایت آشکار شد که آن حقیقت غیبی(خداوند)، والاتر از آن است هیچ چیزی بتواند اجازه راهیابی به سراپرده‌اش داشته باشد [آنگاه خواهی دانست که] به ناچار برای ظهور و بروز أسماء و کشف اسرار خزائنش، خلیفۀ الهی غیبیّه‌آی لازم است که در ظهور در أسماء جانشین وی شود و نور او را ... /مصباح الهدایه ص16

ملائک گفتند: فساد ، خونریزی

خداوند اما گفت:أسماء ، کلِمات.

و خدایی که باید از نو شناخت...

علت آفرینش، چرا خداوند انسان را آفرید، علت خلقت

آن روز تازه ملائک متوجه شدند که:

جهان به برپاکنندگانِ «امرِ ظهور» محتاج‌تر است

تا فقط اهل تسبیح و تقدیس

اما مگر می‌شود که بدون تسبیح و تقدیس در پی ظهور بود. ظهورِ خدا ابتدا در بواطن شکل می‌گیرد و آن بواطن را لاجرم به تسبیح و تقدیس می‌کشاند. اما خداوند تسبیح و تقدیس دیگری می‌خواست. آن تسبیح و تقدیسی که فرجام را به برپایی ظهور در بیرون بکشاند.

خیلی ساده است. خداوند می‌خواهد ظهور کند – البته خودش که نه، بلکه اسماء و صفاتش. کلاس جدیدی از خداشناسی برایشان راه افتاده بود:

خدایی که امری بزرگ در سر دارد

حتی بزرگ‌تر از تسبیح و تقدیس

و هزار بار خداشناسی

آه ای برادر

هنوز هم انسانِ ده هزار ساله نمی‌داند

آنچه را که آن روز ملائک نمی‌دانستند

که آیا فقط خوب بودن کافی نیست؟

به سرزمین آیات بیا و هزار بار فکر کن،

و مگر جماعتی خوب‌تر از ملائک هم زمین به خود دیده است؟!

هنوز هم انسانِ ده هزار ساله نمی‌داند

و هنوز هم گمان می‌کند که فقط با خوب زیستن لایق بهشت خواهد شد

بگذار آنها در تخیل خودشان خوش باشند

اما تو هزار بار فکر کن

به خدایی که امر عظیمی در سر دارد، و با جدیت دنبال می‌کند

و از همین جاست که بهشت و دوزخ معنا یافت

قرآن راه و رسم آینده را قبلاً سروده است

که آینده البته از آن مستضعفین است

1.سرزمین بهشتی که به ارث خواهند برد

2.سرزمین جهنمی که مأوای دشمنان خواهد شد

3.و سرزمین بی‌ارزش سومی، برای سایرین

آن روز ملائک نمی‌دانستند و امروز ما ...

کلِمات

کلِمات، همان صفات الهی هستند

ما می‌گوییم: اسماء و صفات

قرآن می‌فرماید: اسماء و کلِمات

رحمت، صفت است و کلمه

الرحمن اما اسم است (الف و لام دارد)

الرحیم نیز اسم است

حضرت آدم(ع) معادلۀ أسماء را حل کرده بود

اما آیا در قبال کلمات هم خواهد توانست؟!

کلمات عظیم‌تر و سر چشمۀ أسماء هستند

خداوند همه چیز را بخاطر کلماتِ کبرایش آفرید

و اگر آنها نبودند هیچ چیزی نمی‌آفرید

خودش فرمود: لَوْلاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلاكَ ...

آغاز مأموریت

وَ قُلْنٰا يٰا آدَمُ اُسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ اَلْجَنَّةَ وَ كُلاٰ مِنْهٰا رَغَداً حَيْثُ شِئْتُمٰا وَ لاٰ تَقْرَبٰا هٰذِهِ اَلشَّجَرَةَ فَتَكُونٰا مِنَ اَلظّٰالِمِينَ ﴿البقرة، 35﴾ و ما گفتیم ای آدم، سکونت گزینید تو و زوجت در این باغ بهشتی و بخورید از آن از هرجایی هرآنچه دلتان بخواهد و این درخت، حتی بدان نزدیک نیز نشوید

خوردن و آشامیدن در نظام بهشت: نور بخورید و رشد کنید. با خوردن در صفات رشد نمایید.

خوردن و آشامیدن، تغذیه،

سربازی آدم(ع) آغاز شد. کسیکه زمین میلیاردها سال در انتظار قدوم مبارکش بود تا بیاید و پای اسماء را به زمین بکشاند، بالآخره سربازی‌اش آغاز شد. خداوند به حضرت آدم(ع) گفت:

ای آدم،

مأموریتت را شروع کن،

به همراه همسرت وارد بهشت شو

و زندگی‌تان را در بهشت آغاز کنید

وَ قُلْنٰا يٰا آدَمُ اُسْكُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُكَ اَلْجَنَّةَ

آنها وارد بهشتشان شدند و تا نگاه کردند .. دهانشان آب افتاد. همه‌چیز مزّه‌ی نور می‌داد. همه‌چیز عطر و بوی نور داشت. در بهشتی که با نور به پا شده بود لحظه ‌به ‌لحظه نور می‌خوردند و نور می‌آشامیدند و از نور کیف می‌کردند.

ما با آدم(ع)، قول و قراری داشتیم

وَ لَقَدْ عَهِدْنٰا إِلىٰ آدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِيَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً ﴿طه‏، 115﴾

و براستی ما عهد و پیمانی به سوی آدم از قبل گرفته بودیم، پس فراموش کرد و ما از برای او عزمی نیافتیم

فقط خوب بودن کافی نیست

فقط تسبیح و تقدیس مهم نیست

عهد، عهد، عهد ـ عزم، عزم، عزم، اینها برای خدا مهم بود.

مهم بود که اسم بهترین بندگانش را گذاشت «اولوالعزم» ـ یعنی صاحبان عزم

اولوالعزم، عزم، عهد، میثاق

مدتی از زندگی آنها در آن باغ بهشتی گذشت. باز مدتی گذشت. باز دوباره گذشت و گذشت و گذشت ... و امان از دنیا که سرزمین فراموشی است.

چکیدۀ گزارشِ قلم از زندگی آدم(ع) در آیۀ 115 سورۀ طه اینگونه شد:

وَ لَقَدْ عَهِدْنا إِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ فنسی وَ وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً

ما قبلاً از آدم عهد و پیمان گرفته بودیم

اما فراموشش کرد و نسیان نمود

و رفتارش مبتني بر عزم نبود

قبلا از پس معادلۀ اسماء به خوبی برآمده بود و حالا نوبت کلِمات بود. جلوتر درحدیث خواهیم دید که آن عهد دربارۀ کلِمات بود. دربارۀ کلمات خدا بود و کلِمات خداوند غیر از کلمات ماست.

کلمات ما چیزی جز صدا و اصوات نیست که تا از ما صادر می‌شوند در هوا ناپدید می‌شوند. اما خداوند تا می‌گوید کُن، فَیَکون می‌شود و تا کلمه‌ای از لسان غیب صادر می‌شود، خلق می‌شود.

آن عهد دربارۀ کلِمات بود و به امامت ربط داشت. عهد در قرآن همان عهدی است که ابراهیم(ع) وقتی امام شد آنگاه تمنّایش کرد: خدایا، اکنون که من امام شدم آیا این را در ذرّیه‌ام نیز قرارش می‌دهی ـ وَ إِذِ اِبْتَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قٰالَ إِنِّي جٰاعِلُكَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي قٰالَ لاٰ يَنٰالُ عَهْدِي اَلظّٰالِمِينَ ﴿البقرة، 124﴾

آن عهد دربارۀ «کلِمات خدا» بود ـ کلماتی در محمد، در علی و فاطمه و در حسن و الحسین ـ علیما السلام.

فرمودند که عَنْ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فِی قَوْلِهِ وَ لَقَدْ عَهِدْنا اِلی آدَمَ مِنْ قَبْلُ کلِمَاتٍ فِی مُحَمَّدٍ وَ عَلِی وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ وَ الْاَئِمَّةِ مِنْ ذُرِّیتِهِمْ فَنَسِی. هم امام صادق(ع) فرمودند و هم امام باقر(ع)

عیسی(ع) یک کلمه بود

إِذْ قٰالَتِ اَلْمَلاٰئِكَةُ يٰا مَرْيَمُ إِنَّ اَللّٰهَ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اِسْمُهُ اَلْمَسِيحُ عِيسَى اِبْنُ مَرْيَمُ...

ای مریم، خداوند تو را بشارت به کلمه‌ای از خودش می‌دهد که نامش [در زمین] عیسی است ... /آل‌عمران54

این مژدۀ ملائک برای مریم(س) بود. نامش در دنیا مسیح بود اما در آسمانها آقایِ کلمه صدایش می‌کردند. اینچنین است که کلِمات مخلوق می‌شوند و هم اینچنین است که اهل بیت(ع) کلِماتِ کُبرایِ الهی بودند.

اسماء الله، اسماء الحسنی، کلمات، صفات،

امیرالمؤمنین(ع) می‌فرمایند:

خداوند بود که در تنهایی خودش تک و تنها بود تا اینکه به کلمه‌ای تکلم کرد و آن کلمه محمد(ص) شد...

إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَحَدٌ وَاحِدٌ، تَفَرَّدَ فِی وَحْدَانِیَّتِهِ، ثُمَّ تَکَلَّمَ بِکَلِمَةٍ فَصَارَتْ نُوراً، ثُمَّ خَلَقَ مِنْ ذَلِکَ النُّورِ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) وَ خَلَقَنِی وَ ذُرِّیَّتِی...

کلِمات، کلِمات، کلِمات ـ آنها نازنین‌های خدا بودند و اگر آنها نبودند آنگاه «لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلاكَ».

لَوْلاكَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلاكَ، قانونِ خدا بود. یعنی ای حبیبم، اگر تو نبودی آنگاه هیچ چیزی نمی‌آفریدم. چه کسی فکرش را می‌کرد که هستی اینقدر عاشقانه آغاز شده باشد: یکی بود، یکی نبود...

یک خدایی بود و یک حبیبی و هیچ چیز دیگری هنوز خلق نشده بود. خداوند که خالق بود همیشه بود اما حبیبش محمّد(ص)، کلمۀ خدا و مخلوق بود. آنقدر دوستش داشت که او را حبیب نام نهاده بود.

امام خمینی ـ ره

امام خمینی(ره)، کتاب مصباح الهدایه: "آن هویت غیبی احدی، حقیقتی است که زیر پرده‌های نور و حجاب‌های ظلمت مخفی است و هیچ‌گونه اسم و رسمی ندارد. غیبی است بدون ظهور و پوشیده‌ای است که نقابِ رخ از نور برنمی‌گیرد و باطن مطلق است. این حقیقت غیبی والاتر از آن است که ژرف اندیشان به حضرتش دست یابند و هیچ‌یک از اسماء و صفات محرم سرّ او نیستند و به هیچ‌کدام اجازه راه‌یابی به سراپرده‌اش داده نشده است. به‌ناچار برای ظهور و برای کشف اسرار خزائن او «خلیفه الهی غیبیه‌ای» لازم است که در ظهور جانشین وی شود و نور او را منعکس کند تا بدین‌وسیله «صبح ازل» بدمد. ازاین‌رو از چشمه‌ی غیب با «لسانِ غیبی» بر حجاب اکبر و فیض اقدسِ اَنور «امر» صادر شد که «ظهور» نماید".

آری همه چیز با «امرِ ظهور» آغاز شد. از آنجائیکه با لسان غیب امر صادر شد که ظهور نماید...

ظهور چیست، ظهور شناسی، خداشناسی،

دربارۀ ذات اقدس الهی هیچ چیزی نه می‌دانیم و نه می‌توان گفت. همه چیز از آنجایی آغاز شد که گفتند:

از چشمه‌ی غیب با «لسانِ غیبی» بر حجاب اکبر و فیض اقدسِ انور «امر» صادر شد که «ظهور» نماید.

آری همه چیز با «امرِ ظهور» آغاز شد. قصه‌ای آغاز شد که می‌رفت تا قیامت به پا کند و اصلا «قیامت» همین است و چیزی جز اوجِ ظهور نیست. از آن حُسن و جلال و جبروتی که در نهان داشت از همان ابتدا معلوم بود که آخر این قصه به «قیامت» کشیده خواهد شد ـ همانگونه که کشیده خواهد شد.

آری حکایتِ دوست، یکی قصّه بیش نیست. از همین قصّه است که هفت گنبد افلاک پُر صداست و آن قصّه از این قرار است: «از نور، به سوی نور .. تا صبحِ ظهور». هان که در هلهله‌ها و ولولۀ دنیا قصّه‌اش گم و آیۀ سوم یونس فراموش نشود:

یک خدا

یک عرش

یک الأمر

یک برنام

حضرتِ غیب

امام باقر(ع) به جابر فرمودند: « ای جابر! خداوند بود و هیچ چیز غیر از او نبود و هیچ پیدا و ناپیدایی وجود نداشت. سپس اولین خلقتی را که آغاز کرد این بود که محمد(ص) را خلق نمود و ما اهل‌بیت را همراه وی، از نور و عظمت او آفرید. / یا جابر کان اللهُ و لا شی‌ء غیره و لا معلوم و لا مجهول فأوّل ما ابْتَدَأَ من خلق خلقه أن خلق محمدا ص و خلقنا أهل البیت معه من نوره و عظمته / بحارالأنوار ج25 ص17 ح31

ای جابر، ذات اقدس الهی غیبِ مطلق است و نادیدنی

خداشناسی، حضرت غیب، ذات اقدس اله، ذات،

یکی بود و هیچی نبود. خدا بود و هیچ چیزی غیر از او نبود. هنوز هیچ چیزی خلق نشده بود:

نه آسمان و نه زمین ـ لَا سَمَاءَ وَ لَا أَرْضَ؛

نه بهشت و نه جهنم ـ وَ لَا جَنَّةَ وَ لَا نَارَ؛

حتی لوح و قلم نیز خلق نشده بود ـ وَ لَا لَوْحَ وَ لَا قَلَمَ...

فقط یک حضرت غیب بود

که در تنهایی خودش تک و تنها بود ـ تَفَرَّدً في وَحدانيته.

او غیب و مخفی بود و هیچ چیز غیر از او نبود ـ و لا شی‌ء غیره،

هیچ پیدا و هیچ ناپیدایی وجود نداشت ـ و لا معلوم و لا مجهول،

فقط خودش بود و خودش.

آنچنان غیب بودنش شدت داشت که حتی خبری هم از او نبود. نه خبری از آن همه رحمت و مهربانی‌اش بود، نه خبری از فضلش. نه خبری از آن قدرت لایتناهی بود، نه خبری از آن همه زیبایی غیر قابل وصف و نه خبری از جلال و جبروتش. حتی خبری از اینکه اصلاً او وجود دارد هم نبود.

کلِمات

امام خمینی(ره)، شرح دعای سحر، ص85: "باید دانست که کلام ... از آنچه که در ضمیر و نهاد گوینده است خبر می‌دهد، باطن و حقیقت او را کشف می‌کند. پس گوینده که کلام را ایجاد می‌کند ... به خاطر آن حب ذاتی است که به بروز دادن کمالات باطنی و ظاهر نمودن ملکات درونی خود دارد. پس پیش از آنکه انشاء سخن کند کمالاتش در مرتبه خفا می‌باشد و چون اظهار آن کمالات را دوست دارد و عاشق اعلان آنهاست از این جهت کلام را ایجاد کرد تا قدر و مقامش شناخته شود. ... مراتب وجود و عوالم غیب و شهود همگی کلام الهی است که ..."

و خداوند برایمان حرف زده است. اگر می‌خواهی بشونی پس به محمد(ص) نگاه کن، به اهل بیت(ع) نگاه کن ... آنها کلمات خدا هستند و از خدا خبر می‌دهند

امام خمینی، شرح دعای سحر،

تصورش را بکن، وجودی با آن همه عظمت و زیبایی شدیداً ناشناخته و پوشیده باشد. چرا باید این‌طوری باشد؟ چون هیچ کلمه‌ای از او صادر نمی‌شد تا رازهای درونش فاش شود و اسرار باطنش شناخته شود. آخر وقتی هیچ کلامی صادر نشود چگونه می‌تواند شناخته بشود؟ و چطور می‌شود از باطنش خبردار شد؟

کافی بود سکوت را بشکند و یک کلمه بگوید تا اسرارش برملا شود. یعنی کافی بود یک کلمه و فقط یک کلمه خلق کند تا ماجرا آغاز شود. حضرت غیب همچنان غیب بود و غیب بود تا اینکه بالآخره تَکلّمَ بِکَلِمَة:

أمیرالمؤمنین (علیه السلام)- إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی أَحَدٌ وَاحِدٌ، تَفَرَّدَ فِی وَحْدَانِیَّتِهِ، ثُمَّ تَکَلَّمَ بِکَلِمَةٍ فَصَارَتْ نُوراً، ثُمَّ خَلَقَ مِنْ ذَلِکَ النُّورِ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله) وَ خَلَقَنِی وَ ذُرِّیَّتِی...

یعنی اولین کلمه از لسان غیب صادر شد و آن کلمه اولین مخلوق شد و آن اولین مخلوق، حبیبش محمّـد(صلوات الله علیه) بود

اولین مخلوقِ کبری

رسول گرامی اسلام(ص): خداوند تعالی ما اهل بیت را هنگامی آفرید که نه آسمان بر افراشته بود و نه زمین گسترده، نه عرشی و نه بهشتی و نه دوزخی. ما خداوند را تسبیح می کردیم آن هنگام که تسبیح‌کننده‌ای نبود پس ... / إِنَّ اللَّهَ خَلَقَنِی وَ خَلَقَ عَلِیاً وَ لَا سَمَاءَ وَ لَا أَرْضَ وَ لَا جَنَّةَ وَ لَا نَارَ وَ لَا لَوْحَ وَ لَا قَلَمَ فَلَمَّا أَرَادَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَدْوَ خَلْقِنَا تَکلَّمَ بِکلِمَةٍ فَکانَتْ نُوراً ثُمَّ تَکلَّمَ کلِمَةً ثَانِیةً فَکانَتْ رُوحاً فَمَزَجَ فِیمَا بَینَهُمَا وَ اعْتَدَلَا فَخَلَقَنِی وَ عَلِیاً مِنْهُمَا ثُمَّ فَتَقَ مِنْ نُورِی نُورَ الْعَرْش ... / إرشاد القلوب إلی الصواب (للدیلمی)، ج2، ص: 403 / بحار الأنوار (ط ، بیروت)، ج43، ص: 17/

اولین کلمۀ خدا، اولین مخلوق خدا بود و او خدای را تسبیح می‌کرد آن هنگام که هیچ تسبیح کننده‌ای نبود...

اولین مخلوق، اولین تسبیح،

اولین مخلوق، کلمۀ محمّد بود. حضرت غیب، هزاران هزار گفتنی از رحمت در دل داشت. می‌خواست در وصفِ صفتِ رحمتش، دنیا دنیا غزل بسراید. اگر همة دریا مرکب می‌شدند آنگاه دریاها تمام می‌شدند اما حرف خدا دربارۀ رحمتش تمام نمی‌شد. چگونه می‌توانست عظمت دریای رحمتش را وصف نماید؟ چگونه می‌خواست این همه غزل بسراید؟ این همه درد دل از رحمت، چگونه شدنی بود؟

اما خدا راهش را بلد بود. یک کلمه آفرید: کلمة محمد(ص). و همة گفتنی‌هایش را در دل همین یک کلمه گذاشت و او «رَحْمَةً لِلْعٰالَمِينَ» شد. در مقام ادنی، نامش «کلمۀ رحمت» است اما وقتی‌که به دنیا آمد اسمش شد محمد(ص).

حالا خدا بود و کلمه‌ای که حبیبش محمد(ص) بود. این کلمه از یک سوی چشمانی مات و مبهوت به حضرت غیب داشت. از سوی دیگر هزاران هزار خبر گفتنی و شنیدنی از رحمت در دل داشت. کتابی عظیم در نهان داشت که می‌خواست آن رحمت بیکران را فریاد بکشد. آن‌قدر خبر از رحمت برای گفتن داشت که عاشق اعلان آن‌ها بود و برای برملا کردن دریای رحمت غیبیه، آرام و قرار نداشت. می‌خواست منفجر شود تا اخبار رحمت به زمین و زمان پاشیده شود

کلمۀ حسین(ع) و محبّین

امام خمینی(ره)، تقریرات فلسفه، ج2، ص351: در مرتبه ذات، دلالت ذات بر ذات که به نحو اعلی و اتمّ جامع و راسم تمام کمالات است، کلمات است ... و در مرتبه دیگر سلسله مراتب وجودات، کلمات اوست. وجود به هر اندازه که در ارائه و دلالت و کشف و اعراب از «ما فی الغیب» کامل باشد به همان اندازه کلمه است پس بعضی از وجودات، مانند عقل اول و سایر عقول کلمات تامه و بعضی از وجودات، مثل موجودات عالم طبیعت کلمات ناقصه می‌باشند. ... جامع الکلم و هادی الامّه که پیغمبر ماست از کلمات تامه است، و وجه جامع الکلم بودن، این است که: ... از بس که وجود او کامل است، باعث انمحاء این تجلیات جزئیه در طبیعت نمی‌شود و...

گوهر حبّ را از خدا گرفت، در سینه‌اش گذاشت و خود را به آتشِ کربلا سپرد. به کربلا نگاه کن، هنوز نور خدا محبین را دیوانه می‌کند.

حسین، کربلا، محبین،

حضرت غیب، هزاران هزار گفتنی از حبّ در دل داشت. شاید اهل زمین به آن عشق بگویند اما در آن اوج نامش «حبّ» است. یک نیروی جاذبۀ بسیار قوی که همه چیز را به‌سوی محبوب می‌کشاند.

جاذبه‌اش بسیار شدید و بسیار عجیب بود. انگار شبیه دو تا دست غیبی بود که از آغوش غیب بیرون آمده بود و هم چیز را باقدرت به سمت خودش می‌کشاند. قلب‌ها را از جای می‌کند و با خود می‌برد که می‌برد.

حضرت غیب می‌خواست مکتب عشق راه بیندازد. می‌خواست راه و رسم عاشقی را از غیب به ظهور برساند. می‌خواست که نیروی جاذبۀ حُبّ و عشق در ذرّه ذرّۀ کائنات و در بندبند مخلوقات سرایت کند. می‌خواست خبرِ حُبّ را برای زمین و زمان تعریف کند تا پرده از اسرار عشق گشوده شود. هزار کتاب سخن از حُبّ در سینه داشت و می‌خواست فاش کند.

اگر همۀ دریا مرکب می‌شدند آنگاه دریاها تمام می‌شدند اما حرف خدا دربارة حبّ تمام نمی‌شد.

این‌گونه شد که کلمه‌ای به نام حسین(ع) آفریده شد و مأموریت بزرگی بر عهدۀ او نهاده شد. در مقام ادنی، نامش حب بود و وقتی‌که به دنیا آمد اسمش شد حسین(ع).

کلمۀ حُبّ کلمۀ عجیبی بود. وقتی انسان توصیف این کلمه را در آیات دنبال می‌کند، متحیر می‌شود: این دیگر چیست که این‌طور همه‌چیز را از جای می‌کند و می‌کشاند؟ مسلمان و غیر مسلمان سرش نمی‌شد. یک میدان مغناطیسی قوی که همه را می‌کشاند: مسیحی، بودایی، مسلمان و غیره.

کلمة حبّ، می‌خواست همه‌چیزش را به‌پای معشوق بریزد. نه تشنگی سرش می‌شد و نه هیچ‌چیز دیگر. محبین از شدت حبّ به‌راحتی از خود می‌گذشتند. هرکسی که به این کلمه مبتلا می‌شد معشوق را از سر خودش بیشتر دوست می‌داشت.

کلمه حبّ تا خداوند با او کاروان محبین را شکل دهد که قصه‌اش بماند برای بعد

کلمۀ وجود ـ مهربان مثل مادر

امام خمینی(ره)، تقریرات فلسفه، ج2، ص347 : پس حضرت احدیت حقیقةً متکلم است؛ زیرا تکلم برای اظهار ما فی الضمیر وضع شده است؛ ضمیر هم به معنای دل نیست، بلکه به معنای غیب است؛ ... وجودات، معرِب و مظهر مکنون غیبی هستند کلمات حق می‌باشند. چنانکه بعضی از حضرات معصومین علیهم السلام فرموده‌اند: «نحن الکلمات التامّات» و به همین جهت حضرت حق متکلم حقیقی است، ...

خداوند اصرار داشت که نظام خلقت را مادرانه بسراید، پس از لسان غیب کلمه‌ای از کلمات را مادرانه سرود...

مادر مهربان، حضرت زهرا، معرفت فاطمی، فاطمه شناسی، فاطمه کیست،

امّ، امام، امت، امّی، امّیون یا امّیین - همگی از ریشۀ امّ جوشیدند. همگی عطر مادرانه می‌دهند. آن‌قدر مادرانه که حتی پدرش به او می‌گوید: امّ ابیها. ببین که یک کلمه چقدر و تا کجا می‌تواند مادرانه باشد؟!

در مقام ادنی، بین آن چهارده کلمه، یکی را خداوند شدیداً مادرانه خلق کرد و خداوند اصرار داشت که او مظهر زایشِ وجود باشد.

بهر حال نیاز بود که یک کلمه خبر از آغوش گرم الهی بدهد. خبر از سرزمین و وطن مادریِ همه کلمات بدهد. همان وطنی که از آنجا آمده بودند. نه تنها خبر، بلکه باید زمین و زمان را به‌سوی آغوش گرم الهی می‌کشاند. قاعده این بود: إِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ همگی به‌سوی خدا رجوع ‌کنیم – یعنی به‌سوی وطن.

اگر صفت امّ به کسی اصابت کند، او شدیداً امّی می‌شود. اٌمّی در دنیا یعنی شدیداً مامانی، شدیداً وابسته به مادر؛ اما در آن بالا ـ همان‌جایی که ظهور از آنجا آغاز شد یعنی در سرچشمۀ ظهور و مقام ادنی ـ در آن بالا، اٌمّی یعنی شدیداً وابسته به آغوش بهشتیِ خدا، شدیداً خدایی، شدیداً عاشق وطن اصلی، شدیداً عاشق انا الیه راجعون، و عاشق همان آغوش گرمی که از آنجا آمده‌ای.

گاهی چقدر مقام ادنی به دنیای ما شبیه است. شاید خداوند اصرار داشته که دنیایمان را این‌گونه مهندسی کند پس مادر را خلق کرد تا زندگی نیز مادرانه سروده شود. اٌمّ یعنی ریشه، یعنی اصل، یعنی وطن و آغوشی که از آنجا آمده‌ای.

در زیر سایه امن مادر(امّ)، انسان‌ها باید امی شوند. امّییون (اُمّی‌ها) هیچ‌چیز دیگری به‌جز آغوش پرمهر الهی برایشان جلب توجه نمی‌کند. هیچ‌چیزی به‌جز خدا برایشان مهم نیست. رفتارشان درست مانند یک کودک در قبال مادر است و به همین خاطر به آن‌ها امّی می‌گویند. اُمّی یعنی میل شدید به آغوش پرمهر و مادرانۀ الهی.

آن روز هنوز نه مادری بود و نه بچه‌ای اما اولین مادرانه‌ها داشت آغاز و سروده می‌شد.

امّ، امییون را به‌سوی امام می‌کشاند. با نیروی حبّ این کار را انجام می‌دهد. سایر کلمات را هم به کار می‌گیرد. کم کم یک امت تشکیل می‌دهد. یک امت ابراهیمی که رفتارشان حنیفانه است. خلاصه: امّ، امّی، امّیون، امت، امام همۀ اینها را آن کلمۀ مادرانه بر عهده گرفت.

چقدر زیبا بود .. یک نظام مملو از اُمّی‌ها به‌سوی امام .. همه در یک امّت به‌سوی امام .. به‌سوی سرزمین موعود یعنی به‌سوی بهشت. همة کلمات از اُمّی گرفته تا امّییون، از امام گرفته تا امت همه و همه از یک ریشه جوشیدند: - همان کلمه‌ای که شدیداً مادرانه بود.

این کلِمات، مهندسی نظام خداوندی بود. شاید لحظه‌ای که آن کلمۀ مادرانه خلق شد، کلمة رحمت نگاهش کرد، دورش چرخید، چشم‌هایش را بست و بو کشید – درست همانند دورانی که در دنیا دخترش را مدام می‌بوئید. بوی بهشت می‌داد. همیشه عطر سرزمین مادری و آغوش قرب خدا را می‌داد

سایر کلماتِ کبری

وَ یحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکلِماتِهِ ... /یونس82، انفال7، شوری24/

حدیث: وَ يُحِقُّ اَلْحَقَّ بِكَلِماتِهِ يَعْنِي بِالْأَئِمَّةِ وَ اَلْقَائِمِ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ،

حدیث: يَعْنِي لِيُحِقَّ حَقَّ آلِ مُحَمَّدٍ حِينَ يَقُومُ اَلْقَائِمُ،

حدیث: اَلْحَقُّ در این آیه لِأَهْلِ بَيْتِكَ، اَلْوَلاَيَةُ

حدیث: آن‌هایی‌که که مُنْتَظِرُونَ لِدَوْلَةِ اَلْحَقِّ هستند هماننا بدانند که وَ سَ‍يُحِقُّ اَللّهُ اَلْحَقَّ بِكَلِماتِهِ ـ یعنی که به‌زودی خداوند حق را احقاق خواهد کرد، آن هم با کلماتش.

آه ای برادر آیا می‌دانی که چرا به امام زمان(عج) جامع الکلِم گفته می‌شود؟

وَ یحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکلِماتِهِ، یعنی آیندۀ نورانی تاریخ تماماً بند به کلِمات است

او خواهد آمد و همۀ کلِمات را او جمع خواهد کرد. همو که جامع الکلِم است.

دولت حق، دولت الله، دولت باطل، دولت ابلیس، جامع الکلم،

پرداختن به تک تک کلمات چهارده‌گانه، ما را از خط قصه دور می‌کند. همین‌قدر بدانیم که اسرار و صفات غیب، کلمه به کلمه ظاهر شدند .. تا کلمه چهاردهم.

نخستین دم قدسی که از انفاس غیبیه‌ ی حق وزیدن گرفت، رحمت را زمزمه کرد. بعدها حبّ، بعدها زمزمه‌هایی مادرانه .. تا رسید به چهاردهمین وصف از صفات غیبیه. وصف آن هویت غیبیه، در چهارده مقام زمزمه شد؛ در چهارده کلمه شد.

فرمودند که نحن الکلمات التامات، یعنی ما اهل بیت کلمه‌های تام و کامل الهی هستیم. خلاصه اینکه در چهارده کلمه تکرار شد. نه خداوند، بلکه صفاتش.

ماجرای ظهور تا بدین جا چقدر زیبا به‌پیش آمده بود. اولش خدا بود و هیچ چیز دیگری نبود. خدا غیب بود و غیب تا اینکه چهارده کلمه شد. نه اینکه خدا خودش کلمه بشود. او بزرگ‌تر از آن است که وصف بشود. بلکه اخبار و اسرار و صفات غیبیه‌اش، چهارده کلمه شدند.

در مقام ادنی، آن‌ها چهارده کلمه بودند، اما وقتی‌که پای در دنیا گذاشتند، محمد(ص) تا مهدی(عج) نام گرفتند.

چهارده کلمه پای در میدان ظهور صفات غیب گذاشته بودند. یکی از رحمتش خبر می‌داد، آن یکی از قدرت لایتناهی‌اش گفتنی‌ها داشت، کلمۀ حب می‌خواست همه را جزو محبین کند، و در این بین یکی از کلمه‌ها شدیداً مادرانه بود.

امر ظهور این‌گونه آغاز شد – با چهارده کلمه. کلمات می‌خواستند خبر بدهد و بگوید و غوغا به پا کند. می‌خواستند در صور بدمند و همه را جمع کنند و قیامت برپای کنند.

چهارده کلمه زیر سایۀ کلمه‌ای مادرانه. اُمّ حجت بود بر کلمات و کلمات حجت بودند بر مخلوقات. کلمات تامّه دست در دست یکدیگر نهادند و دست یکدیگر را فشردند. بعد یکدل و یک‌صدا رمز عملیاتِ ظهور را بر زبان آوردند:

وَ یحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکلِماتِهِ ...

این برنامۀ خدا بود که دولت حقۀ ظهور را با کلِماتش به پا کند. باطل محو و زهق نخواهد شد مگر با برپایی و احقاق حق. حق نیز احقاق نخواهد شد مگر با کلمات کبرای الهی. خداوند اصرار داشت که این قانون را قلم در کتاب بنویسد و قلم نیز نوشت:

وَ یحِقُّ اللَّهُ الْحَقَّ بِکلِماتِهِ ...

وَ كَلِمَةُ اَللّٰهِ هِيَ اَلْعُلْيٰا

... وَ كَلِمَةُ اَللّٰهِ هِيَ اَلْعُلْيٰا ... /توبه40/ کلمة الله از همه بالاتر است

کلمۀ الله از همه بالاتر است، حتی والاتر از آن چهارده کلمۀ کبرای الهی

کلمة الله، کلمات، صفات، اسم الله،

کلمة الله، جامعِ همۀ کلمات کبرای دیگر و امامِ آنها بود. مثل اینکه چهارده کلمۀ کبرای الهی در یک خانواده دور هم جمع شده بودند و بزرگ این خانواده «کلمة الله» بود.

کلمة الله مثل چراغدانی بزرگ بود که چهارده چراغ دیگر درون خود جای داده باشد. جامع و در برگیرندۀ سایر کلمات کبری بود. مدیر و فرماندۀ همۀ کلمات بود.

* * *

آیا مخلوقات به کلماتِ خدا اعتنا خواهند کرد؟ آیا به کلمات خدا گوش فرا خواهند داد؟ نکند کلمات الهی روی زمین معطل بمانند؟ چند نفر به کلمات مبتلا خواهند شد؟ چه تعداد همۀ عشقشان کلمات خواهد شد؟ چه کسانی خواهند گفت خدایا ما وقف کلماتت؟ کدام افراد کلمات را از سر خویش بیشتر دوست خواهند داشت؟ کدامین قوم عهدشان را در قبال کلمات خدا فراموش نخواهند کرد؟ ...

آینده آبستن اتفاقات زیادی بود ...

جایگاه شناسی کلِمات در جغرافیایِ عوالم

آیاتی از سورۀ مبارکۀ نجم – آیات 6 تا 18
پیامبرتان ذو مرّه است (مأموریت پیامبر ص)ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوىٰ(6﴾
و او در بالاترین افق بودوَ هُوَ بِالْأُفُقِ اَلْأَعْلىٰ(7﴾
سپس باز هم نزدیکتر و سپس دوباره نزدیکتر شدثُمَّ دَنٰا فَتَدَلّٰى(8﴾
تا جائیکه به فاصلۀ دو کمان رسید، یا نزدیکترفَكٰانَ قٰابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىٰ(9﴾
در آنجا من به او وحی کردم...فَأَوْحىٰ إِلىٰ عَبْدِهِ مٰا أَوْحىٰ(10﴾
و در آنجا آنچه رؤیت کرد، قلب تکذیب نکردمٰا كَذَبَ اَلْفُؤٰادُ مٰا رَأىٰ(11﴾
یک بار دیگر نیز در هنگام نزول او را رؤیت کردوَ لَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرىٰ(13﴾
[در هنگام نزول] هنگامیکه نزدیک درخت سدرة المنتهی رسید (در آسمان هفتم)عِنْدَ سِدْرَةِ اَلْمُنْتَهىٰ (14﴾
بله، یک یا برخی از آیات الکبرایِ ربّ را رؤیت کردلَقَدْ رَأىٰ مِنْ آيٰاتِ رَبِّهِ اَلْكُبْرىٰ﴿18﴾

در سفر معراج به سوی آسمانها، خداوند پیامبرش(ص) را از مکه به فلسطین و سپس به افق‌های بالا برد. آورد و آورد و آورد تا رسید به قٰابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنىٰ. «کلِمات کبری» در آنجا بودند و رسول الله(ص) کلِمات کبرای الهی را رؤیت نمودند. در آنجا خداوند رسولش را «ذو مرّه» نام نهاد ـ یعنی ای صاحبِ جریان، تویی آنکه قرار است جریان‌سازی کند...

معراج، نابودی اسرائیل، حضرت علی،‌آیات الکبری، آیاتنا الکبری، درخت سدرة المنتهی

روزیکه خداوند رسولش(ص) را به معراج برد ابتدا او را به فلسطین سیر داد. یک سیر زمینی ـ مِنَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ إِلَى اَلْمَسْجِدِ اَلْأَقْصَى ـ تا چیزهایی را به او نشان دهد:

بنی‌اسرائیل را و اینکه دوبار در زمین فساد به‌راه خواهند انداخت.

سپس اینکه خداوند بندگانی شدیداً خدایی را بر آنها مبعوث خواهد کرد ـ عِبٰاداً لَنٰا أُولِي بَأْسٍ شَدِيد.

دو مرتبه جنگ خواهد شد و ... قصه‌اش بماند برای بعد.

بعد رسولش(ص) را به سوی آسمانها سیر داد. به همراه جبرئیل(ع)، آسمان به آسمان بالا برد تا رساند به آسمان هفتم. بالاتر از آسمان هفتم به کرسی رسیدند همان کرسی که ـ وَسِعَ كُرْسِيُّهُ اَلسَّمٰاوٰاتِ وَ اَلْأَرْضَ ـ است یعنی کل آسمانها و زمین را در برگرفته است.

از آنجا به بعد نوبت به ملکوت رسید. تا پیامبر(ص) پایش را در ملکوت گذاشت، جبرئیل(ع) گفت ای رسول خدا، از اینجا به بعد من نمی‌توانم بالاتر بیایم واگرنه نور ملکوت مرا خواهد سوزاند.

جنس ملائک برزخی است و نمی‌توانند وارد ملکوت شوند پس پیامبر(ص) به تنهایی ادامه دادند. ملکوت که تمام شد به عرش رسیدند. عرش بالاترین نقطه از عوالم شهود است و همۀ عوالم پایین از زمین تا ملکوت را در برمی‌گیرد (نگاه: باب عرش و کرسی در اصول کافی).

عوالمِ شهود در بالاترین افق با عرش تمام می‌شود و از اینجا به بعد پیامبر(ص) وارد عوالم غیب شدند. عوالم غیب را نیز یکی بعد از دیگری ـ افق به افق ـ بالا رفتند و طی کردند. بعد از عوالم غیب، چند افق دیگر نیز بالا رفتند تا اینکه به عالی‌ترین و بالاترین افق رسیدند. این همانجائیست که می‌فرماید:

وَ هُوَ بِالْأُفُقِ اَلْأَعْلىٰ: و او در بالاترین افق ( یعنی بالاترین عالم) بود

پیامبر(ص) به عالی‌ترین و بالاترین افق رسیده بود. از اینجا به بعد دیگر هیچ عالم ـ یا به لسان قرآن ـ هیچ افقی نبود. از اینجا به بعد دیگر صحبت از افق نیست بلکه فقط از دو مقام یا دو منزل یا دو جایگاه صحبت شده است:

اول: قٰابَ قَوْسَيْنِ

دوم: أَوْ أَدْنىٰ

هر جایی از قرآن را که سر در نمی‌آوریم باید فقط ترجمه‌اش را بخوانیم و تحلیل و تفسیر نکنیم. رسول خدا(ص) آنقدر نزدیک شدند که به فاصلۀ دو کمان رسیدند. باز دوباره نزدیکتر یعنی به جایی که «أَوْ أَدْنىٰ» بود رسیدند.

سفر معراج و این همه ارتفاع نوردیِ پیامبر(ص) گفته شد تا به ارتفاع کلمات برسیم و ببینیم که جایگاهشان در کجای عوالم است؟

در آن بالای بالا و بالاتر از بالاترین‌ افق‌ها،

در آنجائیکه به اندازۀ قاب قوسین و حتی نزدیکتر از آن است،

در آنجائیکه عوالم و افق‌ها تمام می‌شوند،

در آنجائیکه بالاتر از بِالْأُفُقِ اَلْأَعْلىٰ است،

اولین مخلوقات ربّ آنجا هستند

کلمات کبرای الهی آنجا هستند

و آنها هستند که کبری‌ترین آیات ربّ هستند.

پیامبر(ص) ‌آنها را در آنجا رؤیت فرمودند. چهارده کلمه ـ من جمله کلمۀ خودشان را ـ در آنجا رؤیت فرمودند. یکبار دیگر هم در هنگام نزول و بازگشت از سفر معراج وقتی به آسمان هفتم رسیدند آنگاه در نزدیک درخت سدرة المنتهی یکی از آن آیت الکبرای ربّ را رؤیت فرمودند.

چون در آیه، «مِن» آمده است یعنی برخی آیات ربّ را در نزدیکیِ درخت سدرة المنتهی رؤیت فرمودند و چون در حدیث آمده است که حضرت امیرالمؤمنین(ع) را نزد درخت سدرة المنتهی رؤیت فرمودند فلذا در بازگشت یک نفر را دوباره رؤیت فرمودند که او همان آیت الکبرای الهی ـ حضرت مولا امیرالمؤمنین(ع) ـ بودند.

بَقِيَ أَلْفَ عَامٍ ـ هزار سال گذشت

لَمَّا خَلَقَ نُورَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بَقِيَ أَلْفَ عَامٍ وَاقِفاً بَيْنَ يَدَيِ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يُسَبِّحُهُ وَ يُحَمِّدَهُ ...

وقتی خداوند اولین مخلوق و حبیبش ـ محمد(ص) ـ را آفرید آنگاه او در پیشگاه الهی هزار سال حضور داشت و با تمام وجود حضرت دوست را تسبیح و تمجید می‌کرد ...

خدا بود و محمد بود و هیچ سومی نبود و هزار سال بر این منوال گذشت...

خلق اول، اولین مخلوق، اولین کلمه،

یک حضرت دوست بود و یک حبیبش که در محضرش ـ وَاقِفاً بَيْنَ يَدَيِ ـ ایستاده بود و دیگر هیچ. کسی نمی‌داند در آن میان چه‌ها گذشت اما شاید چیزی شبیه ـ «مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» ـ در کربلا بوده باشد.

ما نمی‌دانیم بین دوست و حبیب چه گذشت اما نتیجه‌اش آفرینش خلائق و مخلوقات و عوالم غیب و عوالم شهود شد.

شاید حبیب تمنا نمود تا دوست را برای همه تعریف کند:

خدایا، بگذار دیگرانی نیز باشند تا تو را برایشان تعریف کنم...

و شاید دوست می‌خواست دیگرانی باشند تا حبیبش را ببینند:

ای حبیبم، بگذار دیگرانی باشند تا تو را برایشان تعریف کنم...

شاید «حضرت غیب» عاشق این بود که آن «کلمه»ی زیبای اولش را به همه نشان بدهد. شاید «کلمه» هم عاشق این بود که «حضرت غیب» را برای همه تعریف کند و همه از او باخبر بشوند. ما نمی‌دانیم.

ما نمی‌دانیم اما بالآخره هر چه بود و هر چه گذشت، نتیجه این شد که آفرینش آغاز شد و رسید به اینجایی که رسیده است. همه چیز از کلمات در آن اوج در کمی بالاتر از قاب قوسین و در مقامِ أدنی آغاز شد و آمد و آمد و پایین آمد تا رسید به أسماء الهی در عرش ـ در آن روزی که خداوند به ملائک گفت:

آیا می‌توانید أسماء‌ آنها را انباء نمایید؟!

فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ

ملائک سرشان را به سوی عرش بالا گرفتند و به آنها نگاه کردند. همان اسمهایی که به دور عرش خداوند یکتای را عبادت می‌کردند. همان اسمهایی از کلمات سرچشمه گرفته بودند و پایین آمده بودند.

همان چهارده اسمِ کبرای الهی که بسیار زیبا بودند. بسیار عظیم بودند. انگار خداوند همۀ عظمت و جلال و جمالش را برای خلقت آنها صرف کرده بود. هر چه نگاه کردند، بلد نبودند. بلد نبودند آنها را انباء نمایند. آنها بسیار والاتر از آن بودند که ملائک از عهدۀ نبوت و انباء در قبال آنها بربیایند.

أسماء

در آن اوج در «قٰابَ قَوْسَيْنِ» یا در «أَوْ أَدْنىٰ»، خداوند کلمات کبری و آیت الکبری خودش را به رؤیت رسول رساند و سپس صدایش کرد: ذو مرة.

ذو مِرّة ـ یعنی صاحبِ مرور و جریان.

جریان دهندۀ کلمات به سوی عمق.

معادله روشن است:

ذو مِرّة کارش جریان دادن است. هر آنچه رؤیت کرده باشد را ...

أسماء هولاء

کلمات تا زمانیکه در آن اوج در مقام أدنی هستند، کلمات هستند

اما به محض اینکه جریان پیدا می‌کنند تبدیل به اسم می‌شوند

کلمات پایین آمدند تا به عرش رسیدند. حالا اسمهایی بودند بر فراز عرش که صبح و شام خداوند یکتای را از فراز عرش، طواف و عبادت می‌کردند.

صفات الهی، سرچشمۀ اسماء،

این اسم‌ها مگر چه بودند که ملائک از پس آن‌ها برنیامدند؟ امام صادق (علیه‌السلام) این‌گونه پاسخ می‌دهند:

قال الصادق(ع): إِنَّ اَللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى كَانَ وَ لاَ شَيْءَ

خداوند تک و تنها بود و چیز دیگری نبود که نبود.

فَخَلَقَ خَمْسَةً مِنْ نُورِ جَلاَلِهِ

تا اینکه پنج نور مقدس را آفرید

وَ اِشْتَقَّ لِكُلِّ وَاحِدٍ مِنْهُمُ اِسْماً مِنْ أَسْمَائِهِ اَلْمُنْزَلَةِ

و پنج اسم مقدس برای آن‌ها گذاشت. پنج اسم از اسم‌های خودش. پنج اسم از اسم‌های خود خودش.

فَهُوَ اَلْحَمِيدُ وَ سَمَّانِي مُحَمَّداً

خداوند حمید است پس اسم محمدش را مشتق کرد

وَ هُوَ اَلْأَعْلَى وَ سَمَّى أَمِيرَ اَلْمُؤْمِنِينَ عَلِيّاً

خداوند اعلی است پس اسم علی‌اش مشتق شد

وَ لَهُ اَلْأَسْمَاءُ اَلْحُسْنَى فَاشْتَقَّ مِنْهَا حَسَناً وَ حُسَيْناً

از برای خدا اسماءالحسنی است پس اسم الحسن و اسم الحسین(علیهماالسلام) مشتق شدند

وَ هُوَ فَاطِرٌ فَاشْتَقَّ لِفَاطِمَةَ مِنْ أَسْمَائِهِ اِسْماً

خداوند فاطر است پس اسم الفاطمه‌اش از اسمائش مشتق شد

فَلَمَّا خَلَقَهُمْ جَعَلَهُمْ فِي اَلْمِيثَاقِ عَنْ يَمِينِ اَلْعَرْشِ

این پنج اسم مقدس و عزیزش را در عرش جایشان داد. یکجایی در سمت راست عرش هست به نام میثاق. این پنج اسم عزیزش را در میثاق گذاشت. شاید خداوند بنای بر این دارد که از برای اسمائش، قول و قرار و عهد و میثاق بستاند.

وَ خَلَقَ اَلْمَلاَئِكَةَ مِنْ نُورٍ فَلَمَّا أَنْ نَظَرُوا إِلَيْهِمْ عَظَّمُوا أَمْرَهُمْ وَ شَأْنَهُمْ

ملائک تا خلق شدند، تا نگاهشان به اسم‌های این‌ها در عرش افتاد سردرگم شدند. عَظَّمُوا أَمْرَهُمْ وَ شَأْنَهُمْ - از عظمت امر و شأن این‌ها، سردرگم شدند.

وَ لُقِّنُوا اَلتَّسْبِيحَ

پس آن اسم‌های مقدس، تسبیح خداوند را به ملائک آموزش دادند.

فَذَلِكَ قَوْلُهُ تَعَالَى: وَ إِنّٰا لَنَحْنُ اَلصَّافُّونَ `وَ إِنّٰا لَنَحْنُ اَلْمُسَبِّحُونَ

ملائک هم تسبیح کردن را یاد گرفتند. بعدش گفتند: ما تسبیح‌گوی خدا هستیم. قلم هم این‌رو آیه کرد: وَ إِنّا لَنَحْنُ اَلْمُسَبِّحُونَ.

فَلَمَّا خَلَقَ اَللَّهُ تَعَالَى آدَمَ عَلَيْهِ السَّلاَمُ نَظَرَ إِلَيْهِمْ عَنْ يَمِينِ اَلْعَرْشِ

بعداً خداوند آدم(ع) را خلق کرد. آدم(ع) تا چشمش به عرش افتاد

فَقَالَ يَا رَبِّ مَنْ هَؤُلاَءِ

پرسید خدایا اینا دیگه چی هستند؟

قَالَ يَا آدَمُ هَؤُلاَءِ صَفْوَتِي وَ خَاصَّتِي خَلَقْتُهُمْ مِنْ نُورِ جَلاَلِي

خداوند فرمود این‌ها خیلی خاص هستند. از نور جلالم خلقشان کرده‌ام

وَ شَقَقْتُ لَهُمْ اِسْماً مِنْ أَسْمَائِي

و از اسم‌های خودِ خودم برای هر یک اسمی مشتق کردم

قَالَ يَا رَبِّ فَبِحَقِّكَ عَلَيْهِمْ عَلِّمْنِي أَسْمَاءَهُمْ

حضرت آدم(ع) التماس کرد: خدایا تو را خدا این «اسم‌های این‌ها» را به من تعلیم بده

قَالَ يَا آدَمُ فَهُمْ عِنْدَكَ أَمَانَةٌ سِرٌّ مِنْ سِرِّي لاَ يَطَّلِعُ عَلَيْهِ غَيْرُكَ إِلاَّ بِإِذْنِي

خداوند گفت: باشد اما به شرطی که قول بدهی این سرّ، نزدت امانت باشد و تا نگفتم فاش نکنی

قَالَ نَعَمْ يَا رَبِّ

حضرت آدم(ع) گفت: چشم

قَالَ يَا آدَمُ أَعْطِنِي عَلَى ذَلِكَ اَلْعَهْدَ فَأَخَذَ عَلَيْهِ اَلْعَهْدَ

خداوند گفت قول بده و از آدم قول گرفت

ثُمَّ عَلَّمَهُ أَسْمَاءَهُمْ

سپس به آدم(ع) «اسم‌های آن‌ها» را تعلیم داد

ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى اَلْمَلاٰئِكَةِ

سپس اسم‌های این‌ها را به‌عنوان امتحان و آزمون، جلوی روی ملائک گذاشت

وَ لَمْ يَكُنْ عَلَّمَهُمْ بِأَسْمَائِهِمْ

ملائک درمانده شدند. آن‌ها تا دیروز از همین اسم‌های مقدس، تسبیح کردن را یاد گرفته بودند. اما هنوز اسم‌های این‌ها را بلد نبودند

فَقٰالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰءِ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ

خداوند هم گفت: هان، اگر راست می‌گویید پس به میدان بیایید و اسم‌های این‌ها را نبوت کنید

قٰالُوا سُبْحٰانَكَ لاٰ عِلْمَ لَنٰا إِلاّٰ مٰا عَلَّمْتَنٰا إِنَّكَ أَنْتَ اَلْعَلِيمُ اَلْحَكِيمُ

ملائک دست‌هایشان را بالا گرفتند

قٰالَ يٰا آدَمُ أَنْبِئْهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ

خداوند به آدم(ع) گفت اکنون تو به میدان بیا

فَلَمّٰا أَنْبَأَهُمْ بِأَسْمٰائِهِمْ قٰالَ وَ أَوْفُوا بِوَلاَيَةِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلاَمُ فَرْضاً مِنَ اَللَّهِ أُوفِ لَكُمْ بِالْجَنَّةِ

تا حضرت آدم(ع) اسم‌های آن‌ها را نبوت کرد بلافاصله خداوند فرمود: به ولایت حضرت علی(ع) وفا کنید تا خداوند نیز به بهشت از برای شما وفا کند.

أسماءِ اینها

... ثم خلق الملائکه‌ی فلما شاهدوا أرواحنا نورا واحدا استعظموا أمرنا فسبحنا لتعلم الملائکه‌ی أنا خلق مخلوقون و أنه منزه عن صفاتنا فسبحت الملائکه‌ی بتسبیحنا و نزهته عن صفاتنا...

حدیث از پیامبر اکرم(ص): ای علی... سپس خداوند ملائک را خلق کرد، پس چون چشمشان به ما (اهل بیت) افتاد، امرِ ما را عظیم شمردند، پس بلافاصله ما خداون یکتای را تسبیح گفتیم تا به ملائک تعلیم دهیم که ماها مخلوق هستیم و همانا خداوند منزه است از صفات ما، پس ملائک نیز به دنبال ما، خدای را تسبیح گفتند و خدای را منزه دانستند از صفات ما اهل بیت،‌ ...

اهل بیت(ع) به شدت در مسئلۀ توحید غیرت نشان می‌دادند...

توحید، جایگاه شناسی اهل بیت، مربی ملائک،

حدیث زیر به نقل از امام رضا(ع)، در کتاب از کتاب مصباح الهدایة از امام خمینی(ره) آمده است:

روزی رسول خدا(ص) فرمودند: خداوند متعال موجودی را برتر و عزیزتر از من نیافریده است. علی(ع) پرسیدند: شما برتر هستید یا جبرئیل؟

فرمودند: یا علی، حق تبارک و تعالی أنبیاء را بر فرشتگان مقربش برتر نمود و من را بر تمام أنبیاء برتری داد و برتری بعد از من برای تو و امامان بعد از تو است و ملائک خدمتکاران ما و دوستان ما هستند،

یا علی ... ، حالا چگونه ما برتر از فرشتگان نباشیم در حالی که قبل از ایشان به پروردگارمان معرفت پیدا کرده و به تسبیح و تهلیل و تقدیسش پرداخته‌ایم.

اولین خلقی که پروردگار عالمیان آفرید ارواح ما بود و پس از آفریدن، آن را به توحید و تحمیدش گویا ساخت و بعد از آن بود که ملائک را آفرید.

ملائک وقتی مشاهده کردند که ارواح ما یک نور است امر ما را بزرگ شمردند و ما برای این که فرشتگان بدانند مخلوق حضرت جلال هستیم و او از صفات ما مخلوقات مبرا است حضرتش را تسبیح و تنزیه نمودیم و گفتیم «سبحان ربی العظیم و بحمده».

ملائک که چنین دیدند آنها نیز با تسبیح ما به تسبیح حق پرداخته و حضرتش را از صفات ما منزه نمودند.

اما چون شأن ما را با عظمت دیدند برای اینکه بدانند معبودی غیر از حق نیست و ما بندگان او بوده و ما آفریدگار نیستیم بلافاصله به تهلیل خداوند پرداخته و هر معبودی غیر از او را نفی نمودیم و گفتیم « لا اله الا الله ».

وقتی فرشتگان چنین دیدند آنان نیز [یاد گرفتند و] به گفتن لا اله الا الله مبادرت ورزیدند.

اما وقتی عظمت و موقعیت و محل ما را مشاهده کردند جهت آگاه نمودن ایشان که حق تعالی بزرگتر از هر چیزی است و عظمت و محل و موقعیت ما صرفا بواسطه او است [بلافاصله] به تکبیر پرداخته، «الله اکبر» گفتیم و خداوند را به بزرگی یاد نمودیم.

سپس وقتی ملائک عزت و قوت ما را مشاهده کردند برای اینکه بدانند هیچ عزت و قوتی نیست مگر از ناحیه افاضه باری تعالی گفتیم: لا حول ولا قوه الا بالله.

آن هنگامیکه ملائک نعمتهای وافره باری تعالی بر ما را مشاهده کردند و یافتند که طاعت ما فرض و واجب است برای اینکه بدانند در مقابل این نعمتها، شایسته است خداوند ستوده شود [بلافاصله] گفتیم: الحمدلله؛ و ملائک نیز به دنبال آن گفتند: الحمد لله.

پس ملائک به واسطه ما به یکتاپرستی و تسبیح و تهلیل و تحمید و تمجید نمودن باری تعالی ارشاد و راهنمایی شدند.

پس از خلقت ما حق تبارک و تعالی حضرت آدم را آفرید و ما را به رسم ودیعه در پشتش قرار داد و به منظور بزرگداشت و إکرام ما به فرشتگان امر نمود که به آدم سجده کنند و این سجده در واقع اولاً عبادت حق عزّوجل، ثانیاً إکرام آدم و ثالثاً طاعت از ما بود چراکه ما در پشت و صلب او بودیم.

پس با این وصف چگونه ما برتر از فرشتگان نباشیم در حالی که جملگی آنها در مقابل آدم سجده نمودند؟

* * *

آنها، از همان ابتدا مربّیان ملائک بودند و اولین کلاس درس برای ملائک، درسهای توحید بود.

وقتی خداوند ملائک را آفرید، آنها را در طبقات آسمانها جای داد. به زبان قصه گویی با اندکی دخل و تصرف ماجرا از این قرار بود که ملائک کم کم چشمهایشان را باز کردند. به دور و برشان نگاهی کردند. ابتدا خیال کردند که هنوز هیچ مخلوقی غیر از آنها خلق نشده است تا اینکه چشمشان به بالا به سوی عرش افتاد.

ناگهان با صحنه‌ی عجیب و زیبایی روبرو شدند. دیدند نورهایی بسیار عظیم و بسیار عجیب و بسیار زیبا دارند به دور عرش می‌گردند و طواف می‌کنند. نور عظیم را دیدند، نور مهربان را و نیز دوازده نور دیگر که همگی از نورِ عظیم، نور می‌گرفتند. خلاصه چهارده نور عظیم مثل چهارده خورشیدِ بسیار زیبا به دور عرش.

فرشته‌ها از زیبایی و عظمت این چهارده نور تعجب کردند. همین‌طور مات و مبهوت به نورها زُل زدند. در همان نگاه اول آرام و قرارشان را از دست دادند. بین آن‌ها غلغله شد و پیش خودشان گفتند:

عجب عظمتی این نورها دارند؟!! چقدر آن‌ها عالی و متعالی هستند؟!! حتماً همین نورها، خدایانِ ما هستند.

تا ملائک اینگونه فکر کردند بلافاصله آن نورها گفتند «سبحان ربی العظیم و بحمده». با این کار بلافاصله به ملائک یاد دادند که ما خدا نیستیم، بلکه مخلوقات و آفریده‌های اوئیم.

این اولین کلاس درسِ ملائک بود. ملائک تازه متوجه شدند که آنها خدا نیستند. ضمناً یاد گرفتند که چگونه باید خداوندگار یکتای را تسبیح گویند پس آن‌ها نیز تکرار کردند: «سبحان ربی العظیم و بحمده».

اما کلاس درس ادامه داشت. ملائک از زیبایی این نورها تعجب کردند. آنها نیز بلافاصله گفتند «لا اله الا الله». با این کار به ملائک یاد دادند که خدا یکی است و هیچ‌ الهی زیباتر از او نیست. نیز همه باهم گفتند «لا اله الا الله» ...

کمی که گذشت ملائک از عظمت آن نورها تعجب کردند و با خودشان گفتند: آنها چه عظمتی دارند؟! بلافاصله آنها «الله اکبر» گفتند و یاد دادند که خداوند بزرگ‌تر و باعظمت‌تر است و بزرگی ما از خداست.

خداوند بزرگ‌تر از آن است که بتوانیم از او حرف بزنیم. ملائک هم مثل شاگردهای خوب و زرنگ یاد گرفتند و همگی فریاد زدند «الله اکبر، الله اکبر» ...

باز دوباره ملائک تعجب کردند. این بار وقتی به نورها نگاه کردند از قدرت و قوت‌های عجیب و غریبی آنها حیران شدند! بلافاصله آن نورهای عرشی گفتند «لا حَولِ وَ لا قُوَّه‌ی الّا بِالله الْعَلی الْعَظیم». ملائک یاد گرفتند که این قدرت و قوت‌های عجیب را خداوند به آن نورها داده است ...

ملائک دوباره به آن نورها نگاه کردند. دیدند آن‌ها غرق در نعمت هستند. نورها هم بلافاصله گفتند «اَلْحَمْدُ لِللّه». ملائک یاد گرفتند که همه‌ی این نعمت‌ها را خداوند به آن نورها داده است. اینگونه شد که حمد کردن را یاد گرفتند پس آنها نیز تکرار کردند: «اَلْحَمْدُ لِلّه».

آن نورها خدا را به ملائک یاد دادند و یاد دادند که چطور باید برای خدا نماز بخوانند. آن نورها مربّی و معلم ملائک بودند. آن‌ها به ملائک یاد دادند که این نور زیبا از خودشان نیست بلکه آن‌ها فقط و فقط پنجره‌هایی هستند صاف و زلال که مجرای عبورِ نور الله هستند.

زندگی ملائک در آسمان‌ها همین‌طور سپری می‌شد و سپری می‌شد. میلیاردها سال گذشت و در همۀ این سالها با آن نورها انس داشتند و یاد می‌گرفتند و یاد می‌گرفتند .. تا اینکه یک روز خداوند به ملائک گفت:

آیا می‌توانید اسمهای آنها را انباء کنید؟!

فَقٰالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰءِ إِنْ كُنْتُمْ صٰادِقِينَ ﴿البقرة، 31)

أَسْمٰاءِ هٰؤُلاٰء

شاید ملائک نگاهشان به پایین به سوی زمین بود ـ آن هنگامیکه گفتند ـ خدایا، فساد و خونریزی.

اما خدا توجهشان را به سوی بالا جلب کرد. گفت به عرش من نگاه کنید. به این نورهای عظیم که در عرش، بر طواف من هستند. آیا می‌توانید اسمهایِ اینها را انباء کنید؟

پی نوشت ها